قوله تعالى الذین یقولون ربنا این الذین همان گروهند که للذین اتقوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که ربنا اغْفرْ لنا ذنوبنا و کردار ایشان الصابرین و الصادقین این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بى‏بنا بکار نیاید و بناى بى‏اساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و اننا آمنا در حق وى محقق نشود.


فاغْفرْ لنا ذنوبنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. و قنا عذاب النار اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.


الصابرین مکسور است بآن لام که در للذین اتقوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مى‏زدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصابرین آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصابرین ای على ما امر الله عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایان‏اند بر گذاردن فرمان الله، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایان‏اند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بى‏کامیها.


و الصادقین یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. و الْقانتین اى المطیعین لله، و الدائمى العبادة فى السر و الجهر خداى را فرمان برداران‏اند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. و الْمنْفقین یعنى من الحلال فى طاعة الله، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت الله در طاعت الله خرج کننده و الْمسْتغْفرین بالْأسْحار.


یعنى المصلین من آخر اللیل، نماز کنندگان‏اند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشان‏اند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر الله و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.


ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر الله و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مى‏گویى که من از الله آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللهم اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.


وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خوانده‏ام که «یا داود! بشنو از من که من حق‏ام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمى‏خواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.


و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول الله علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول الله زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر الله فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول الله لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامک، قال لیس لامى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.


و عن ابن عباس قال: قال رسول الله رأس الاستغفار کل یوم الف مره.


این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»


، دوم مقام مقتصدانست، از الله بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»


در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال الله ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المومنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المومنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المومنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المومنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المومنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟


گفت از قول خداوند عز و جل اسْتغْفروا ربکمْ إنه کان غفارا الى قوله و یجْعلْ لکمْ أنْهارا میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»


دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که الله تعالى و عده خود خلاف نکند.


«و الْمسْتغْفرین بالْأسْحار» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»


ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافى‏تر و دل حاضرتر و رقیق‏تر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مى‏آید.


روى عن النبى ص قال: «ان ثلاثة اصوات یجیبهم الله: صوت الدیک، و صوت الذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»


و عن معاذ بن جبل قال: قال الله تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمرون مساجدى، و یکثرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمة بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.


شهد الله أنه لا إله إلا هو الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إله إلا هو الْعزیز الْحکیم و أنا على‏ ذلکمْ من الشاهدین رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مى‏آید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید


«و انا اشهد بما شهد الله و استودع الله هذه الشهادة، فهی لى عند الله ودیعة.»


روز قیامت این خواننده را بیارند و رب العالمین گوید: ان لعبدى هذا عهدا و انا احق من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة


: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.


زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شهد الله مى‏خواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد الله برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شهد الله أنه لا إله إلا هو تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.


گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب الله عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیم‏تر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شهد الله أنه لا إله إلا هو..


قرائت بو جعفر: شهداء الله است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بالْأسْحار و بانه. اما قراء ثمانیة همه فعل خوانند شهد الله، میگوید گواهى داد الله که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بى‏نیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.


قال المفسرون شهد الله اى بین و اظهر بما نصب من الادلة على توحیده.


مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در بر و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.


حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک الله من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» و الْملائکة و أولوا الْعلْم اى و شهدت الملائکة گفته‏اند: که شهادت الله اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفت‏هدْنا على‏ أنْفسنا


اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت الله نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت ان الله و ملائکته یصلون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعة من عالم یتکئ على فراشه ینظر فى علمه خیر من عبادة العابد سبعین عاما».


و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان الله تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجی‏ء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.


قائما بالْقسْط. ترتیب آیت آنست که شهد الله قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیوم و قیام و قیم همه نامهاى خداوند عز و جل‏اند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.


و گفته‏اند که معنى قائما بالْقسْط آنست که مدبر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.


لا إله إلا هو اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفته‏اند: لا إله إلا الله در آخر آیت از آن باز آورد که الْعزیز الْحکیم از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عز مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست هم‏سانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إله إلا هو در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.


الْعزیز عزیز در اصل شدید است و عزت شدت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شق علی. عزیز علیه ما عنتم اى شدید شاق.


و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى


یعز على فراقى لکم

و ان کان سهلا علیکم یسیرا


و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.


إن الدین عنْد الله الْإسْلام. الایة... کسایى خوانده است تنها إن الدین بنصب الف معطوف در آن که شهد الله أنه، و إن الدین و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشن‏تر و گشاده‏تر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت و رضیت لکم الْإسْلام دینا. و بعضى مفسران گفته‏اند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مى‏آورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین الله. پس رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مى‏گویند، ان الدین عند الله السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایت‏دارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخل‏اند.


و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:


فالآن قد جئت مستسلما


فما شئت فافعل بمستسلم‏

قوله: و ما اخْتلف الذین أوتوا الْکتاب إلا منْ بعْد ما جاءهم الْعلْم ایشان که مختلف شدند جهودان‏اند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفته‏اند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بغْیا بیْنهمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.


و منْ یکْفرْ بآیات الله قیل: یعنى بمحمد و القرآن فإن الله سریع الْحساب اى سریع التعریف للعامل عمله.


فإنْ حاجوک فقلْ أسْلمْت وجْهی لله میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى و من اتبعنی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستاده‏اند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أسْلمْت وجْهی مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیم‏تر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، و قلْ للذین أوتوا الْکتاب و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند و الْأمیین و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أ أسْلمْتمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فهلْ أنْتمْ مسْلمون؟ و جاى دیگر فهلْ أنْتمْ شاکرون؟ فهلْ أنْتمْ منْتهون؟ أ أسْلمْتمْ خود را بیوکنید.


فإنْ أسْلموا فقد اهْتدوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را


«أ تشهدون ان عیسى کلمة من الله و عبده و رسوله؟»


ایشان گفتند: معاذ الله که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: و إنْ تولوْا فإنما علیْک الْبلاغ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.


و الله بصیر بالْعباد یعنى بصیر بمن آمن بک و صدقک و بمن کفر بک و کذبک. مومن و کافر را مى‏بیند، و اعمال همه مى‏داند، و فردا همه را پاداش مى‏دهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»